احمد عزیزم،
احمد نازنینم،
حالا که این نامه رو برات مینویسم، تو فرسنگها از من دوری یا شاید منم که فرسنگها از تو فاصله دارم...
این روزها تنهاترینم در عین این که همه من رو کنار عدهی زیادی آدم میبینن...
من تنهام چون هیچکدوم از اینهایی که روزهامو باهاشون میگذرونم، درکی از من نداره... از ترسهام، آرزوهام، فکرهام...
من تنهام و این عمیقاً اذیتم میکنه...
فکرهام مورد تمسخر واقع میشن. ترسهام عجیب جلوه میکنن...
اما تو نمیتونی با من چنین کنی چون تو خود
سؤال :دیگری گفتش که ای دارای راه // دیدهی ما شد در این وادی سیاه
پُر سیاست مینماید این طریق // چند فرسنگ است این راه ای رفیق
جواب :گفت ما را هفت وادی در ره است // چون گذشتی هفت وادی ، درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس // نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور // چون دهندت آگهی ای ناصبور
چون شدند آنجایگه گم سربهسر // کی خبر بازت دهد از بیخبر
هست وادیِ طلب آغازِ کار // وادی عشق است زان پس ، بیکنار
پس سِیُم وادیِ آنِ معرفت // پس چهار
سؤال :دیگری گفتش که ای دارای راه // دیدهی ما شد در این وادی سیاه
پُر سیاست مینماید این طریق // چند فرسنگ است این راه ای رفیق
جواب :گفت ما را هفت وادی در ره است // چون گذشتی هفت وادی ، درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس // نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور // چون دهندت آگهی ای ناصبور
چون شدند آنجایگه گم سربهسر // کی خبر بازت دهد از بیخبر
هست وادیِ طلب آغازِ کار // وادی عشق است زان پس ، بیکنار
پس سِیُم وادیِ آنِ معرفت // پس چهار
با چشمانی که به تیرگی شب شبیخون زده اند به کدام نقطه از تاریخ نقب زده ای که بودنت، فرسنگ ها بعید است و دور، به کدام قصه عاشقانه سفر کرده ای که مجنون بر لیلی نگاهت کرنش می کند، به کدام جوخه فرمان آتش داده ای که هویدا حلاج وار سر دار را طلب میکند و در کدامین آیه نازل شده ای که سهراب محمد وار به معراج می خواندت.
1- قیــام حــضرت امــام حــسین علیه السلام از روز خــودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ١٧۵روز طول کشید.
2- قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختـم شـد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ١٠روز در مکه، ٢٣روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
3- از مکه تا کوفه منزلهایی وجـود داشـت کـه مـا امـروز بـه آنها کاروانسرا یا اقامتگـاه می گـوییم. کـاروان سیّدالـشهدا در مسیر حرکت خود از ١٨منزل عبور کرد.
4- فاصله ی
دل به شکل غریبی در تنگنای حوادث دست و پا می زند .از تو چه پنهان حال و هوای دل مثال ابر تیره است . گرفته و در بند کشیده .نکند تردید به رگ و پی زده است . آفت تردید ، وقتی به بافت افکارت رسوخ می کند، بند بند وجودت را می سوزاند . از یک طرف تصویر یک لبخند، از فرسنگ ها فاصله سو سو می زند و از سوی دیگر تردیدِ بود و نبود ی که جزء اثباتِ نیستی نبود .
اکنون دل برای بودنش برای پذیرفتنش ، بهانه می خواهد .شوق زیستن کجاست ؟
چشم ها وقتی به دنبال یک نگاه می
همکاری دارم که به واقع در ماه های اول همکاری شیفته ی شخصیتش و دقت نظر و توانمندیش شدم. الان بعد از 8 ماه برای توانایی و دقتش احترام قائلم ولی فهمیدم " نه هر که سر بتراشد قلندری داند " و لزوما آدمها دارای ویژگی هایی که خودشون رو به اونها مزین میدونن، نیستن.
در جلسه شورای معاونین فکر کردم اگر مواجهه ی اول بود فکر میکردم این آدم همین تصویری هست که در جلسه می بینیم اما حقیقت امر این هست که شخصیت آدمها با آنچه بدان تظاهر میکنند فرسنگ ها فاصله دارد.
هزار فرسنگ نفرین شب نامه : دهم فصل دومژانر: وحشت ، رازآلود نویسنده : سیماتوجه: +15
فرودگاه پر بود از جمعیتی که حتی نمی شد تو شلوغی بهشون نگاه کرد چه برسه به پیدا کردن اون پدر جاناتان!ویلیام روی یه کاغذ بزرگ نوشته بود دنبال جاناتان هستیم! با خوردن تنه ی مسافرا هر لحظه فکر می کردیم جاناتان هستش! تا اینکه بالاخره یکی بین جمعیت که داشت به سمت مون میومد خودنمایی کرد! لباس مسیحی سیاه رنگش و صلیب نقره ای توی گردنش به سمتش رفتیم و ویلیام گفت: پدر جا
نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جان هم
اگر چه زهر می ریزیم توی استکان هم
همه با یک زبان مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبان هم
هوای شام آخر دارم و بدجور دلتنگم
که گرد درد می پاشند مردم روی نان هم
بلاتکلیف پای تخته فکر زنگ بی تفریح
فقط پاپوش میدوزیم بر پای زیان هم
قلم موهای خیس از خون به جای رنگ روغن را
چه آسان می کشیم این روز ها بر آسمان هم
چه قانون عجیبی دارد این جنگ اساطیری
که شاد از مرگ سهرابیم بین هفت خان هم
برادر خوانده ایم
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
ماه های پایانی سال گذشته , ماه های سختی بود برایم .
ماه هایی که بیماری سالهای کودکی ام , رخ نشان داد و لجام گسیخته و بی محابا , با تمام قوا حمله ای سخت را آغاز کرد. ماه های ابتدایی سال جدید را بین خون و درد و عمل های مکرر گذراندم.
هنوز هم می گذرانم.
نبودن های این ایام را به حساب بی معرفتی ام نگذارید.
دردها خاتمه نیافته است... اما به آنها عادت کرده ام.
به رسم این عادت , ان شاالله زین پس در خدمت خواهم بود.
⬛️ تک روی ، عقب ماندگی به همراه دارد.
اگر ما بخواهیم بی سازمان و بی تشکیلات فعالیت کنیم موفق نخواهیم شد .
اگر این مطلب را پذیرفتید که چه بهتر
اگر هم نپذیرفتید به ۵۰ سال پیش تا حالا می ماند که
همه مان خُرد شدیم
له شدیم
قوایمان تلف شد
هر کس راه خودش را رفت
و
مشکلات بیشماری پیش آمد
نتیجه هم این شد که دیگران هزاران فرسنگ از ما جلو افتاده و رفتند
اما ما هنوز همین جا هستیم
و بازهم می مانیم
میل خودتان است .
می خواهید بپذیرید
نمی خواهید هم نپذیرید
سخ
⭕️ این مطلب به شدت آشفته و بی سر و ته است ⭕️ ولی دوستش دارم.
به نظر شما حل مسائل ریاضی طور جذاب تره یا مسائل سیاسی اجتماعی ؟ دوست دارین جواب مسئله صفر و یک باشه یا طیف عظیمی از جواب ها که هرکدوم طرف دارهای خاص خودش رو داره ؟ دوست دارید سرمسئله ای چونه بزنید که مطمئنین که یا شما جواب درست رو میگید، یا طرف مقابل و یا حتی طرف سوم، ولی الزاما یکی درست میگه، یا مسئله ای که شاید جواب هر دوتون درست باشه با فرسنگ ها فاصله از هم و یا که جواب هردو تون ا
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریعتر از شرّ آن خلاص شوم :)
اگر کسی هست که اینجا را میخوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد.
بدرود.
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،میگَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
|محمدرضا شفیعی کدکنی|
⭕️ این مطلب به شدت آشفته و بی سر و ته است ⭕️ ولی دوستش دارم.
به نظر شما حل مسائل ریاضی طور جذاب تره یا مسائل سیاسی اجتماعی ؟ دوست دارین جواب مسئله صفر و یک باشه یا طیف عظیمی از جواب ها که هرکدوم طرف دارهای خاص خودش رو داره ؟ دوست دارید سرمسئله ای چونه بزنید که مطمئنین که یا شما جواب درست رو میگید، یا طرف مقابل و یا حتی طرف سوم، ولی الزاما یکی درست میگه، یا مسئله ای که شاید جواب هر دوتون درست باشه با فرسنگ ها فاصله از هم و یا که جواب هردو تون ا
هر قدم که بر میدارم ...بوی عطرت توی جانم میپیچید ...
هر لحظه خوشم که جا روی جای پا تو میگذارم ...هر آن منتظرم در حوالی خودم ...میان شهری که به نام توست ببینمت...
از دور ...دزدیده دزدیده ...و دلم برود با تمام آنچه تویی!
من فرسنگ ها راه را به عشقت پیمودم ...
خسته خسته ...
اما انگار
چرخ تقدیر به دوری ما،دور گرفته!
فاصله میان ما همان است که بود...
تو می آیی و من میروم ...
قدم میگذاری _بی هوا و بی حواس_ روی رد پاهایم...!
تو هستی و من نیستم ...
راست است این شعر که
نفسم میگی
بعضی وقتا آدم دلش میخواد بشینه یه چیز خفن ببینه.
یه چیزی که فقط در آخر بگی wooooow ... چیزی که اونقدر نفس گیر باشه که تا یه مدت نتونی به هیچ چیز دیگه ای فکر کنی ...
دنیا داره به سرعت نور پیشرفت میکنه و حس میکنم ما فرسنگ ها ازشون دورتریم ...
مثلا، میتونستین تصور کنین که یه روزی بشر قادر باشه یک دی ان ای جدید بسازه؟ و به نوع جدیدی از حیات دست پیدا کنه؟
لینک یکی از سخنرانی های تد - dna ساخت دست بشر
یا اینکه علاوه بر اثر انگشت، میشه با مولکول هایی که از یک اثر ا
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریعتر از شرّ آن خلاص شوم :)
اگر کسی هست که اینجا را میخوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد.
بدرود.
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،میگَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
محمدرضا شفیعی کدکنی_۱۳۷۳
این روزها پس از اعزام #ناو_جنگی ایالات متحده آمریکا و لفاظی مقامات این کشور سوال پرتکرارِ بسیاری در افکار عمومی ما این است که آیا #جنگ خواهد شد؟ برخی از سر ترس و برخی از کنجکاوی میپرسند؛ این داستان به کجا ختم میگردد؟
با عرض پوزش، باید به عرض رساند آنهایی که از جنگ محتمل می پرسند فرسنگ ها از #قافله عقب و بی خبر از قیل و قال دنیایند.
جنگ مدتهاست آغاز شده است. #میدان_جنگ در فضای رسانه ای و مدیریت افکار عمومی ایرانیان است. پیش از شلیک گلوله و موشک ب
واما بعد، منقول است از جناب مولانا که:
هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
این هفت شهرعشق چیست وکجاست ؟جناب عطار خود چنین میگوید:روی نه بر خاک گرم و خاک کوی زانک هر مجروح را داغست رویچون تو میبینی جراحت روح را داغ نیکوتر بود مجروح راتا نیاری داغ دل این جایگاه کی توان کردن بسوی تو نگاهداغ دل آور که در میدان درد اهل دل از داغ بشناسند مرددیگری گفتش کهای دارای را
دلم واسه فضای وبلاگ تنگ شد
فکر کنم یکی دوسالی هست که دیگه خیلی اینجا نمیومدم
راستش وقت نوشتن چندانی دیگه ندارم اما تو این مدت یه رمان دیگه نوشتم
سال ۹۷ با تمام خوب و بدش گذشت
۹۸ شروع خوبی واسه من نداشت اما اون شروع ناخوشایند شد تولد من جدید
رخ داد تا من رو ویران کنه و دوباره آجر به آجر بچینه اما این بار با دقت بیشتر و با دست لرزون
امیدوارم اتفاقای بد تو زندگیتون نیفته ولی مدت ها بود می خواستم خراب کنن آسمون خراش خودمو و به جاش یه کلبه ی نقلی بسا
هزار فرسنگ نفرینشب نامه: دوم ژانر: وحشت ، رازآلود نویسنده: سیماتوجه: 15+
از ورودی بیمارستان که رد شدم احساس سنگینی کردم تمامی خاطرات اون شب ۱۰ سال پیش تو ذهنم مرور می شد مشتاق بودم ببینم که آیا سونا اون رو دیده یانه؟ چیزی که توی مسابقه و بازی قرار شد با رفتن به اون اتاق لعنتی ببینتش! نمی دونستم چه شکلیه اما با اتفاقی که برای سونا افتاد مطمئن بودم که دیدتش ، اون شیطان رو دیده!......از آسانسور خارج شدم جو سالن خیلی سنگین بود می تونستم جک ، ماریا ، ما
غمگین رفتار کسی یا بهتر است بگویم کسانی بودم که عزیزترین های دنیام بودند . با دوست ی عزیز درد و دل میکردم.
دوستم پرسید: از دست دادن تو، براشون مهمه؟ تماشا کن کارائی که در حقت کردن و تهمت های ناروا، توجیه های بی سر و ته
اینا نشونه جنگه نه اختلاف کوچیک بین خواهرت یا دوستات فکر کردی اینها چکار کردن؟اینها به وضوح به چیزهایی فکر میکنن که تو حتا دلت نمیخواد از فرسنگ ها دورترش رد بشینجابت حدی داره بگذر
ته نوشت: من با حرف دوستم به تصمیمی رسیدم
چند کلامی با شهید العلیاوی :
با دیدنِ فقط بخش کوتاهی از لحظه ی پیوستنت به حضرت ارباب دلم آتش گرفت بعد از شهید حججی و آن تصویری که سر بریده اش بر ... شما دومین شهیدی هستید که تا آخرین لحظه ی عمرم از خاطرم پاک نخواهد شد... کاش میتوانستم سوار آن آمبولانس لعنتی شوم و فرسنگ ها شما را از این معرکه پر از گرگ و شغال و کفتارهای حرام زاده دور میکردم...کاش اگر این از دستم بر نمی آمد , لااقل عقب آمبولانس سلاحی , میله ای به دستتان میدادم تا آنطور مظلومانه به ک
کرانهای به پهنای فرسنگها بر کویر . اَبرویی زمخت بر نگاهی گداخته . کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزدِ کهن . طاغزار ، جنگلگونهای گسسته ، ناپیوسته . از تایباد برمیگذرد ، طبس را در خود میگیرد ، جنوب خراسان را میپیماید ، بر بالاسرِ کاشمر و پناه کوهسرخ ، دست و بازو بهسوی یزد پیش میکشاند . جنگلِ کویری ، بوتهزار . گاه از خود واکنده میشود . پاره میشود ، میگریزد ، دور میشود و بار دیگر ، در منزلی دیگر بهخود میپیوندد ؛ طاغی .
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریعتر از شرّ آن خلاص شوم :)
اگر کسی هست که اینجا را میخوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد.
بدرود.
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،میگَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
محمدرضا شفیعی کدکنی_۱۳۷۳
پ.ن: چقدر هم که آ
حالا که هنوز صدای سنج و دمام در گوشم است!حالا که هنوز هرم گرمای خیمه های سوزان را روی صورتم حس میکنم!حالا دلم بیقرار حرمِ شما شده!در دلم غوغاییست نگفتنی!اخ که دلم لک زده برای آن دو روزی که در حرمتان بیتوته کرده بودم.خاطرتان هست؟دو روز قبل از اربعین با جسمی رنجور پای پیاده خودم را به حرمتان رساندم!خاطرتان هست که دم دستی ترین احتیاجِ دنیوی مرا به گونه ای شگفت آور توسط زنی از بغداد برآورده کردید؟خاطرتان هست شبِ آخر که میخواستم برای وداع به حرمِ
بخشی از داستان کلیک کلک - کتاب کاش کسی جایی منتظرم باشد - آنا گاوالدا
- همه چیز خوب پیش می رفت اما باید اعتراف کنم اولش خیلی باورم نمی شد اما اشتباه می کردم. می دانید اگر دخترها بخواهند چیزی خوب پیش برود خوب پیش می رود. به همین سادگی.
حالا که فکر می کنم می بینم آمدن میریام برای فانی خوب بود. چون فانی برخلاف میریام، رمانتیک و باوفاست و البته حساس. همیشه ی خدا عاشق مردهای دست نیافتنی ای می شود که فرسنگ ها دورتر از اینجا زندگی می کنند. از پانزده سال
دلم واسه فضای وبلاگ تنگ شد
فکر کنم یکی دوسالی هست که دیگه خیلی اینجا نمیومدم
راستش وقت نوشتن چندانی دیگه ندارم اما تو این مدت یه رمان دیگه نوشتم
سال ۹۷ با تمام خوب و بدش گذشت
۹۸ شروع خوبی واسه من نداشت اما اون شروع ناخوشایند شد تولد من جدید
رخ داد تا من رو ویران کنه و دوباره آجر به آجر بچینه اما این بار با دقت بیشتر و با دست لرزون
امیدوارم اتفاقای بد تو زندگیتون نیفته ولی مدت ها بود می خواستم خراب کنم آسمون خراش خودمو و به جاش یه کلبه ی نقلی بسا
دلم واسه فضای وبلاگ تنگ شد
فکر کنم یکی دوسالی هست که دیگه خیلی اینجا نمیومدم
راستش وقت نوشتن چندانی دیگه ندارم اما تو این مدت یه رمان دیگه نوشتم
سال ۹۷ با تمام خوب و بدش گذشت
۹۸ شروع خوبی واسه من نداشت اما اون شروع ناخوشایند شد تولد من جدید
رخ داد تا من رو ویران کنه و دوباره آجر به آجر بچینه اما این بار با دقت بیشتر و با دست لرزون
امیدوارم اتفاقای بد تو زندگیتون نیفته ولی مدت ها بود می خواستم خراب کنن آسمون خراش خودمو و به جاش یه کلبه ی نقلی بسا
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انساناند. انگار از قبل معلوم شده که روزی متعلق به این آدم خواهند بود، چون اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو میخواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگهای داشت.
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که میدونست فرسنگها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست، رفتیم و دید
میگن زنها با گوش عاشق میشن
پر بیراه هم نیست
البته برعکسش کاملااااا درسته
زنها با گوش ازتون دور میشن دوره دوره دور فرسنگ ها دور
یه روشی رو پیش بگیرم ک فکر میکنم تو این دو سه روزی ک دارم انجامش میدم حس بهتری دارم
و اون اینه
چیزی نزارم بمونه تو دلم. و هرچیزی علی گفت همون موقع بهش بگم ک چ حس بدی در من ایجاد میشه
مثلا وقتی میگه در خمیر دندان رو معلوم نیست کجا گذاشتم و بی حواسم
من ب جا اینکه تو دلم ناراحت بشم ک داره بهم زور میگه بهش گفتم ک اخرین بار در خ
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انساناند. انگار از قبل معلوم میشه که روزی متعلق به این آدم باشن، تنها به این دلیل که اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو میخواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگهای داشت.
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که میدونست فرسنگها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست
دوست داشتم ثبت بشه اتقاق امروز. قطعا ترجیح می دادم رمزدار باشه اما به دلایلی ترجیح دادم دیدنش برای همه آزاد باشه شاید نیم درصد کسی که امروز دیدمش از اینجا هم اتفاقی رد بشه. دوست داشتم بدونه.
برای عین و قلب روشنش ...
حالا که می نویسم، بعد از کلی تلاش به خودم احساس تزریق کردم تا قلبم بجنبه. زندگی منم شده مثل فیلم ها! چند روزی بود یادت بودم. یاد حرف هات. یاد خواسته هات از من برای پرواز کردنم! یاد باورهایی که بهم داشتی!
دقیقا داشتم به خودت و گذر روزه
تمام قدرتش را جمع میکند و مشتی روی صورتم مینشاند.از کبودی هایم لذت میبرد.لبخند میزند.سرم میافتد پایین و قبل از اینکه بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد میزند به شکمام و از همانجا پرت میشوم فرسنگ ها آنطرفتر. صدای قهقهه میپیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهرهام را جمع میکند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار میدهم.صدای خوشحالیاش را که میشنوم،لبخند میزنم.او هم میخندد و نزدیک میشود.خوشحالی
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی
از اعتقادات بی پایه ی بیشتر مردم یکی این است که خیال می کنند هرکس دارای خصوصیاتی است تغییر ناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب؛ این هوشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل... حال آنکه اینجور نیست. می شود گفت فلانی ظاهرا آدم بدی نیست؛ یا فلانی تا حالا نشان آدم کم هوش و حواسی نیست، یا فلانی در بیشتر کارها زرنگ و فعال است. ولی نمی توان به قاطعیت گفت که آن شخص خوب است و این شخص بد. آن یکی آدمی است باهوش و این یکی آدمی است ن
تمام قدرتش را جمع میکند و مشتی روی صورتم مینشاند.از کبودی هایم لذت میبرد.لبخند میزند.سرم میافتد پایین و قبل از اینکه بدنم به آن ملحق شود،محکم لگد میزند به شکمام و از همانجا پرت میشوم فرسنگ ها آنطرفتر. صدای قهقهه میپیچد توی گوش هایم.خوشحال است.در هم شکستگی استخوان هایم چهرهام را جمع میکند توی خودش.پلک هایم را روی چشمانم فشار میدهم.صدای خوشحالیاش را که میشنوم،لبخند میزنم.او هم میخندد و نزدیک میشود.خوشحالی
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چیز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
خیلی دوست دارم آدمهایی، هر چند انگشتشمار، باشند که حرفهایم را ناگفته بخوانند و آنطور که باید و هستم، حالم را بفهمند و بدون تحقیر، ترحم یا که برچسب زدن و بی انصافی کردن، با من همدلی کنند و خودم را نشانم دهند. گرههای جانم را یکی یکی با لطفشان باز کنند، یا که آرامشی از جنس ایمان نصیبم.
.
انگار که فرسنگها از خواستهام دورم، از خودم.
.
.
.
تمامِ ناقص و شرمسارِ منِ سیاهرو، در آستانِ بیکران شما؛ همیشهرفیق.
.
.
.هر دم، هزاران بار،خودت ر
هزار فرسنگ نفرین شب نامه: اولژانر: وحشت ، رازآلودنویسنده: سیماتوجه: نویسنده رمان در قبال هرآنچه که می خوانید هیچ مسئولیتی ندارد چنان چه سن شما زیر ۱۵ سال می باشد خواهشمندیم از خواندن این رمان جدا خودداری کنید.
-لعنتی کف داره میریزه! یکی زنگ بزنه اورژانس یکی زنگ بزنه بیمارستان!
-سونا خواهش میکنم طاقت بیار سونا طاقت بیار سونااا
-الو الو اورژانس؟ بله بله از دهنش کف میاد نمی دونیم چیشد.... رفت توی یه اتاق بعد صدای داد و فریادش اومد ،اومدیم دیدیدم
زندگی خیلی جالبه:)
لطفا برین پست 27 شهریور سال 97 رو بخونین
و بعدش بیایین دل نوشته شماره سه رو ک دیروز نوشته رو بخونین
واقعا چی باعث شده که اینطوری شم؟؟؟
زندگی خیلی وقتا با برنامه پیش نمیره
شایدم فقط برای من اینطوریه
چه بگویم که راه رسیدن ب هدف از جنس فرسنگ ها مواد مذاب است...
:)
هر سال روز تولدم دلم میخواست مرده باشم.چون فک میکردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم و از هرچی که میخواستم باشم و بشه فرسنگها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم میلرزه و اشک تو چشام حل
هر سال روز تولدم دلم میخواست مرده باشم.چون فک میکردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم از هرچی که میخواستم باشم و بشه فرسنگها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم میلرزه و اشک تو چشام حلقه
معرفی کوتاه:
رمان کیمیاگر (به پرتغالی: O Alquimista) (به انگلیسی: The Alchemist) اثر پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی، از رمانهای بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا انتشار و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شدهاست.
خلاصه داستان:
این رمان دربارهٔ چوپانی اسپانیایی به نام سانتیاگو است که در رؤیای خود، محل گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر مشاهده میکند و به قصد تحقق بخشیدن به این رؤیای صادقه که آن را افسانهٔ شخصی
یا باقر العلوم بشر محتاج علم الهی تو...
بشر در جست وجوی دانش، به هر کجا که سرک بکشد و هر دری را هم که بکوبد، باز باید کلون باب تو را بگیرد و در محضر تو زانو بزند! اگرچه اهل قرن های بعیدی، ولی تا همین امروزِ امروزین، همواره در راهِ آمدنی به سوی هر تمنایی که حقیقت را تنها از شباهت های خداوند بجوید... اصلا زمان حال و گذشته ندارد... تو که زوال نداری؛ هر لحظه می توان صداقت و عجز خویش را در کف اخلاص نهاد و به جست وجوی حکمت بی کران تو رفت؛ آن هم وقتی تو خودت
یک جایی از فیلم shawshank Redemption،مردی که سالهای سال در زندان زندگی کرده و همونجا پیر شده بود بالاخره برگه ی آزادی رو گرفت و بعد از گذشت سالها وسط شهری که نمیشناختش رها شد...برای من تکان دهنده ترین قسمت این فیلم معرکه جایی بود که جسم بی جان به دار آویخته شده ی اون مرد رو دیدم...مردی که بلد نبود بیرون از مرزهای زندان زندگی کنه...حتی با یادآوریش موهای تنم سیخ میشن.
دیروز برای تایید عکسهایی که برای چاپ داده بودم باید میرفتم آتلیه.فرستادنم طبقه ی بالا تا ط
نولان در اینترویوی رسمی هالیوود ریپورتر صراحتا گفت از کوبریک و اودیسه فضایی اون برای اینتراستلار تقلید کرده و ایده گرفته. توی نقدای دیگه به تفصیل اشاره کردم کوبریک هم حاصل مغز اینگمار بردمانه و بارها تو مکاتباتش با اون به موضوع الهام بخش بودن سینمای سوئد باهاش حرف زده. با این شمایل میشه نتیجه گرفت نولان حاصل غیر مستقیم فکر بردمانه هر چند با فرسنگ ها فاصله.این زنجیره منو یاد زنجیره فلسفی مارکس، هگل، دکارت میندازه. اونا هم تقریبا هر کدوم پی
روزی اگربی عشق سرکردم
دل را فقط درمانده ترکردم
ازچشم هایم خواب را بردی،
شب را به یاد تو سحرکردم
یک لحظه اعماق دلم لرزید
وقتی به چشمانت نظرکردم
ازمن به تو فرسنگ ها راه است
آمادهام قصد سفرکردم
گفتند این جاده خطردارد
باکی ندارم که، خطرکردم!
حالا من و یک راه طولانی
حالا من و شب های بارانی
روزیاگربیعشقسرکردم
دلرافقطدرماندهترکردم
ازچشمهایمخوابرابردی،
شبرابهیادتوسحرکردم
یکلحظهاعماقدلملرزید
وقتیبهچشمانتنظرکردم
ازمنبهتوفرسنگهاراهاست
آمادهامقصدسفرکردم
گفتنداینجادهخطردارد
باکیندارمکه،خطرکردم!
حالامنویکراهطولانی
حالامنوشبهایبارانی
شهید سیدمرتضی آوینی:
پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهانداما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضیبیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضیپرواز ناگهانیات ای همسفر... چه زود...جامانده این پرستوی دلتنگ مرتضی دیروز بود رفتی و احساس میکنممن دورم ماندهام دو سه فرسنگ مرتضی خون تو رنگ داده به هفت آسمان شهرحتی طلوعها شده خونرنگ مرتضی هر روز در محاصرۀ اشک و حسرتمپس کی تمام میشود
سلام استاد عزیز: شما حضور خانمها در اربعین را توصیه می کنید بنده پارسال به لطف خدا رفتم ولی تو کربلا به قدری ازدحام و شلوغی بود که مرتب تنه می خوردیم و خیلی ناراحت و معذب بودیم و احساس می کردیم کار خداپسندانه ای نیست و چون شاغل بودیم فرصت نداشتیم بمانیم تا خلوت بشود، آیا با این اوضاع و برخورد با نامحرم شما توصیه می فرمایید بنده امسال برم؟
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:
چرا وارد شلوغیها شدید؟! پس از طی مسافتی طولانی از همان دور که حرم مولا را مشا
نمی دونم چرا بچه که بودیم بهمون میگفتن برای روز مادر یه نقاشی بکشیم و روش با خط کودکانه بنویسیم:
مادر عزیزم دوستت دارم
چرا بهمون نمیگفتن توی چشماش زل بزنیم و هزار بار این جمله رو تکرار کنیم و سخت بغلش کنیم؟ چرا؟ واقعا چرا؟
نوشتن برای وقتیه که تو همچین روزی دیگه دستت به دستاش نرسه...چشمات به چشماش نرسه....
نوشتن برای فرسنگها فاصله ست....
نوشتن برای وقتیه که کنارت نباشه...
پس امشب اگه هنوزم پیش خودت داریش بی واسطه توی چشماش نگاه کن و بگو اندازه همه
یادمه نوجوون که بودم .. فک کنم15 16 سالم بود!
عشق نوجوانی و این حرفا :|
از اونا ک ملاکت فقط میشه چشم و ابروی خشگل و تیپ و شاید غرور ی پسر
خب راحت بگم ک دل بستم:/ یادمه موزیک گوش میدادم
پروفایلشو چک میکردم و..
خدایی یادم میاد خجالت میکشم از خودم!
شنیده بودم پسر درس خونیه یادمه جو رقابتی تو ذهنم باهاش ساخته بودم
و میگفتم کاش ی دانشگاه باشیم با هم
بعدا از طریق یکی فهمیدم ک انگاری با ی دختره ارتباط داره نمیدونسم تا چ حد اما مشخص بود رابطه جدی نداره باهاش..
یه فیلم داریم به اسم غول چراغ جادو. اولین بار وقتی راهنمایی بودم دیدمش. نمیدونم مال کجاست، چه سالی ساخته شده و چقدر معروفه. داستانش مربوط به پسریه که به شدت درسخون و منطقیه و دوستای زیادی هم نداره. یه روز یه شعبدهباز یه شیئ قوری مانند تو خونهی این پسر جا میذاره و اون هم اتفاقی شروع میکنه به تمیز کردنش و یه غول ظاهر میشه. طبق معمول، غول به پسر میگه حاضره آرزوهاش رو برآورده کنه به شرط این که بعدا پسر آرزو کنه که غول برگرده به سرزمینش.
پسر
حالا مدت هاست که از اولین اری که آرمان رفت میگذره. یه خاطره تلخ دور...
اما کی مگه دید اون روزها رو. اون اولین روزهای دوری احمد از آرمان؟
روزهای پوچ احمد. اون موقع ها وسط تموم غم هاش یه موقع هایی احمد با خودش فکر میکرد شاید فقط من انقد سختمه. شاید چون هرروز تو همین شهر میگردم و مدام به خاطره هامون بر می خورم. شاید آرمان حالش خوبه و خوشحاله.
بعدها معلوم شد که این طوری نبوده اما قسمت مهم داستان اینجا نیست.
بخش آزاردهندش مکالمه های دیر به دیر، پیام ها
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
... مخالفین شما، دشمنان شما، میخواهند یاد شهدا احیا نشود و شهدا تکریم نشوند؛ برای اینکه جادّهی شهادت کور بشود، مسدود بشود، برای اینکه دیگران تشویق به حرکت مجاهدانه نکنند. دیدهاند و تجربه کردهاند و ما و شما هم تجربه کردهایم که وقتی نام شهدا، یاد شهیدان، با عظمت برده میشود، جوان امروز که نه دوره
بسم رب الرفیق
و ما حب الدیار شغفن قلبی
ولکن حب من سکن الدیارا
از سفرهای تکنفره بدم میاد. حس نامانوسی دارم؛ من آدمِ سفرهای جمعیام. هنوز چند کیلومتری دور نشدیم که دلم تنگ میشه! با خودم میگم ای بدبخت، ماهی تووی آب که از اقیانوس داری جدا میشی!+
کل من علیها فانتوو خروجی شهر از کنار قبرستون رد میشیم، همه رو نمیشناسم ولی برای همه فاتحه میخونم. آدمیزاد دوس داره زنده باشه حتی شده توو خاطر آدمها (یادتون زنده، به یاد ما زندهها هم باشین!). خیلی یهویی
معرفی کوتاه:
رمان کیمیاگر (به پرتغالی: O Alquimista) (به انگلیسی: The Alchemist) اثر پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی، از رمانهای بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا انتشار و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شدهاست.
خلاصه داستان:
این رمان دربارهٔ چوپانی اسپانیایی به نام سانتیاگو است که در رؤیای خود، محل گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر مشاهده میکند و به قصد تحقق بخشیدن به این رؤیای صادقه که آن را افسانهٔ شخصی
ترسی در حدقه ی چشمان ما حلقه می زند که شب ها همچنین بختک همان بیم ها را می بینیم. کابوس ترس هایی که با دست وپازدن در بالا بیش شروع می شوند و با فروافتادن در دره ای عمیق به پایان می رسند. بختک هایی که هیچ وقت ائتلاف نمی افتند، اما ما همیشه از آن ها می ترسیم. ابد مانند کودکی که از سایه ها می ترسد از تنهاشدن وحشت می کنیم، اما هنوز آن قدرها هم با خودمان صادق نیستیم که بتوانیم کودکانه به کسی امان ببریم. ما با دنیایی از نخوت مبصر می شویم، اما انگار بزرگ
شعر در مورد برف
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد برف برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!
همه آلودهگیست این ایام.
راه ِ شومیست میزند مطرب
تلخواریست میچکد در جام
اشکواریست میکُشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش ِ همرنگ میزند ر
مقدمه: زادگاه هر کس نشانه ی محل تولد و رشد و نموی او می باشد که بسیار برای همه مهم و با ارزش است و همیشه به آن افتخار می کنند.
تنه انشا: ما ایرانی هستیم و هر ایرانی غیوری به کشور و وطن خود افتخار می کند. اما این ایران عزیزمان دارای شهرها و روستاهای زیادی است که زیر مجموعه های آن را تشکیل می دهد. شهرها و روستاهایی که هر کدام به تنهایی زبان و لهجه و گویش خاص منطقه ی خود را دارند به عنوان مثال: کرد و لر، ترک، عرب، بلوچ، گیلک و تالش در کنار هم و با هم زی
درباره ضعف مدیریت بحران در کشور مطالب زیادی نوشته شده، اما ایکاش مشکل مافقط در مدیریت بحران بود و در زمانهای غیربحرانی، عملکرد مدیریتیِ قابل دفاعی داشتیم. بهجد اعتقاد دارم در کشورمان “بحران مدیریت” وجود دارد. بحران مدیریت، بسیار فراتر از ضعفِ در مدیریت بحران است. مدیریت بحرانِ ضعیف، بخش بسیار کوچکی از بحران مدیریت فعلی است. بحران مدیریت یعنی اینکه مدیران ما نتوانستهاند مسائل کلیدی مردم را حل کرده و به زندگی آنها سروسامانی د
پایه ی هفتم صفحه۵۲ محل زندگی ما
انشا درباره محل زندگی ما انشا پایه هفتم
مقدمه: زادگاه هر کس نشانه ی محل تولد و رشد و نموی او می باشد که بسیار برای همه مهم و با ارزش است و همیشه به آن افتخار می کنند.
تنه انشا: ما ایرانی هستیم و هر ایرانی غیوری به کشور و وطن خود افتخار می کند. اما این ایران عزیزمان دارای شهرها و روستاهای زیادی است که زیر مجموعه های آن را تشکیل می دهد. شهرها و روستاهایی که هر کدام به تنهایی زبان و لهجه و گویش خاص منطقه ی خود را دار
دوران حکومت صفویه یکی از درخشانترین دورههای حکمرانی در تاریخ ۵۰۰سال اخیر ایران بودهاست. در بین شاهان صفوی هم شاهعباس اول گل سرسبدشان بوده. عباسمیرزایی که در ۱۷سالگی از هرات به قزوین برده شد و به جای پدرش شاه ایران شد (در سال ۱۵۸۶ میلادی) در طول چند دهه پادشاهیاش، ایران را از این رو به آن رو کرد. نبوغ حکمرانی او باعث شد تا ایرانیان در دورهی او یکی از درخشانترین دورههای تاریخ خود را سپری کنند.اینکه شاهعباس اول چه کارهایی کرد و
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودن هایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چاره ای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر می توانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر ا
روحانیت شاید تنها صنفی باشد که لباس رسمی دارد اما دژبان ندارد. گاه از گوشه و کنار شنیده می شود که فردی به صرف تشابه ظاهری با اقشار مذهبی و اندکی استعداد در استفاده از اصطلاحات مرسوم و محاوره ای صنف طلاب به سلک آنان درآمده و برو و بیایی برای خود راه می اندازد. یک بار در همین وبلاگ به افشای چهره فردی پرداختم که بدون هیچ سابقه حوزوی با لباس روحانیت، پشت میز یکی از مناصب کلان فرهنگی تکیه زده بود و متأسفانه برادر خانم فردی بود که وظیفه نظارتی و ق
هر لحظه زندگیم فکر میکنم شاید تو و وجودت خیلی خونسردتر و بیخیالتر باشد از چیزی که من هستم من این هفتاد روز سوختم هر روز سوختم و صبح فردا با امید بیدار شدم شده بودم ققنوس هر روز از خاکستر خودم پرنده ای جدید متولد می شد تو تمام فکر و احساسم را گرفته بودی کنارش درسهای سختم کنارش خانواده ام و زندگیم که همه نیاز به توجه داشت همه نیاز به ساختن داشت و من میسوختم و میساختم انگار تمام اشک های دنیا تلنبار شده بود در وجودم حوصله بیرون رفتن نداشتم حبس شده
بسان نورسیده طفلِ گریانی
که از زهدانِ مادر عاقبت بیرون بیاید
زندگی را
باز آغازیدن از آغاز خواهم کرد در دم
آن زمان که پیشِ چشمِ مردمکهای غبارآلودِ بیخوابم
ببینم چشمهایت را
حیاتم،
سربَهای لحظهای کهات بیهوا در بر بگیرم
سخت محکم
چنان چون صخرهای از ابتدای خلق گیتی در دل کوهی
–هر آنچ آن را به پیش آید
نجنبد یک وجب از جا–
مماتم هم
عزیزا، ماهچهرا، دلبرا، یارا!
نمیدانم کجا، کِی آخرت بینم
ندانم هیچ آیا
روز خواهد بود یا شب
د
فهرست خواسته های نیافتهام را بالا و پایین کردم، تو نبودی...! حال نمیدانم در سال هایی که رفت من به تو رسیدهام و خاطرم نیست؟ یا تا تو فرسنگ ها راه مانده...؟ سر خودم را گول چه میمالم؟ تو هر لحظه با منی و هر روز میبینمت... در خاطرم، در کوچه ها، لابلای صدای ترمز ها و پشت چراغ های قرمز و میان تبلیغات تلویزیونی...! که البته این حال و هوای عاشقیست که همه چیز را به تو ربط میدهد... و شانس تخمی ما، که چرا پیرمرد تهکوچه دختری دارد شبیه به تو! که تخمی ت
یک:
و خدا هیچ گاه زندگی را مشکی ِ پرکلاغی نمیکند.این را منی میگویم که از پس ِ تاریک ترین ِ روزها- اقلا به زعم خودم- عبور کرده ام.
حتی آن زمان که زندگی آنقدر تاریک است که فکر میکنی سیاه شده، اگر جلوی نور خورشیدش بگیری ، میفهمی نه، خاکستری ست و مرزش با سیاه قدر یک تار موست اما سیاه نیست!
این روزها هم ، با همه ی تیرگی و تاریکی ، حکما سیاه نیست. و آن یک تار مو که نه ، آن مرز ِ نه چندان باریک ِ نجات ِ از سیاهی ، صدای توست ، که صبح ها در گوشم که نه ، در جانم م
من احتمالا نمیافتم ولی هنوز بحث مشروط شدن هست چون امتحان شنبه رو در حد پاس شدن نوشتم ممکنه معدل نمرات ترمم به حد مشروط نشدن نرسه
فقط یه بحثی هست که اگه امتحان دوشنبهی هفتهی بعد رو کامل بشم و پروژهی این درس امروز رو هم کامل بگیرم احتمالا لب مرزی مشروط نمیشم
پ.ن۱:
تموم چیزهایی که حالمو خوب میکنن فرسنگها ازم دورن
مثل تو
پ.ن۲:
واقعا چی شد که به این نتیجه رسیدم در حد پاس شدن بخونم و اینکه ارزشش رو داشت یا نه
باید بگم جواب سوال اول رو نمیگم و
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از نیمروز : مصر همیشه برای کسانی که میخواهند از تاریخ باستان لذت ببرند یکی از مقاصد اولیه سفر بوده است، یک فرهنگ زیبا و غنی، و اماکن و افراد بینظیر. بااینحال، همچنان یکی از آن مقاصدی است که بسیاری افراد آرزوی دیدن آن را دارند. در ادامه شما را با ۷ دلیل آشنا میکنیم که چرا هر کسی باید حداقل یک بار در زندگی از این کشور دیدن کند.
۱. تحسین فرهنگ باستان، زیبایی مصر و رود نیل
خوب، نکته واضح این است: اگر به فرهن
یک ایرانی چه شکلی است؟ چه خصوصیات اخلاقیِ خاصی دارد و چگونه رفتار می کند؟برای پاسخ به این سوال شاید اولین مطلبی که به ذهن من و شما خطور می کند این است که یک جامعه شناس بر اساس قواعد و ضوابط جامعه شناسی باید به این سوال پاسخ دهد.ضوابطی که به ناگاه به دست حقوقدان های کینه به دل داشته از سرهنگ ها که خود از هر نظامی به امنیتی کردن فضا بیشتر معتقدند، افتاده است و چنان که قواعد آماری را فرسنگ ها جا به جا کردند و با یک نگاه به چهره های مردم، امید را د
تو تعطیلات آخر هفته ، من بودم و آرشیو فیلم هایم ... فارست گامپ فیلمی بود که انتخاب اولم بود با بازی تام هنکس بزرگ در نقشی جالب ؛ این چندمین بار بود که داشتم این فیلم را می دیدم. فیلمی از رابرت زمیکس که در سال 1994 بخاطر این فیلم جایزه اسکار ، بفتا و گلدن گلوب را در سمت بهترین کارگردانی به کارنامه افتخاراتش افزود.
فارست نماد سادگی درون است ، با میزان IQ پایین تر از حد معمول ولی از همان ابتدای فیلم که دارد شرح داستانش را برای دیگران تعریف می کند عاشقش
این سوگ سروده ی آزادی است به خامه ی زائری آواره
و پرسه زن اهل چینِ همین روزگار، که
کولباری پر از کتاب بر پشت داشت، و روزها در راه،
هزار و صدها فرسنگ شاید بیشتر طی طریق میکرد، با دشنه ی تلخی بر گُرده اش
و در چمدان کلمات بریده بریده اش، دفتری از شعر...[1]
[1] . روایتی از زندگی قهرمانان این جنبش عظیم
دانشجویی، نخستین بار در روزنامه "سینگ تائو" SING
TAO چین منعکس شد و بعد
دیگر جلوی نشر اخبار را گرفتند. جنبش مذکور در روزهای آوریل تا ژوئن 1989 در میدان
ص
مهمونی های کریسمس رو که یادتون هست؟ که چقد به نظر من مهمونی هاشون کسل کننده و خستگی آور بود و با جنی در موردش حرف زده بودم و گفته بود که روتین مهمونی های اینجا همینه و منم در مورد مهمونی ها و مراسم هامون گفته بودم که معمولا خیلی با اینجا متفاوته.
چند وقت پیش هم با شوآن در مورد مراسم های مختلف شادی تو چین حرف زدیم و دیدم اونا که دیگه خیلی خشک و رسمی تر برگزار میکنند.
همه اینا انگیزه ای شد واسه برگزای یه مهمونی به سبک ایرانی و خب چی بهتر از مهمونی
نمیدونم در مورد نیمه عمر نوشته بودم یا نه و جالبیش اینه که حالش هم ندارم برم ببینم که نوشته بودم قبلا در این مورد یا نه
چیزی که هست اینه که معتقدم هر چیزی یک نیمه عمری داره ( بله بنده چشم بسته غیب گفتم ) یعنی دوستی ها یه نیمه عمری دارن احتمالا عشق هم یه نیمه عمری داره، دوست داشتن ها و علاقه های مادی ما هم نیمه عمری داره! اما واقعا تو کتم نمیره که حب مادر به فرزند چرا نیمه عمر نداره این وسط. چیه این مادر که outlier تمام مدلسازی های مغز آدمه.
این قضی
#دلنوشته_شب
سال 67 که سال پایانی جنگ بود، توانستم که با دستکاری شناسنامه تنها مدت 15 روز فقط در جزایر "مجنون" حضور پیدا کنم. !!!
اما همان 15 روز کافی بود تا زیربنای ذهنم ساخته شود.در اعماق قلبم الگویی شکل گرفت، که همه رفتار، گفتار، و کردار مسؤولین از ریز تا درشت را با همان معیار "مجنونی" ها می سنجیدم...!
همان هایی که در "مجنون" ، از "عشق" به "جنون" رسیده بودند!
سالها در حسرت آن سالها میسوختم!گهگاهی که یادگاران آن دوران را در جایی میدیدم، به طرز عجیبی در د
@EMAD_zareei:#دلنوشته_شب
سال 67 که سال پایانی جنگ بود، توانستم که با دستکاری شناسنامه تنها مدت 15 روز فقط در جزایر "مجنون" حضور پیدا کنم. !!!
اما همان 15 روز کافی بود تا زیربنای ذهنم ساخته شود.در اعماق قلبم الگویی شکل گرفت، که همه رفتار، گفتار، و کردار مسؤولین از ریز تا درشت را با همان معیار "مجنونی" ها می سنجیدم...!
همان هایی که در "مجنون" ، از "عشق" به "جنون" رسیده بودند!
سالها در حسرت آن سالها میسوختم!گهگاهی که یادگاران آن دوران را در جایی میدیدم، به طرز عجی
شعر در مورد برف
برف
یکی از زیباترین نشانه های زمستان است.با باریدن برف شاهد شور و نشاط
هستیم و همه ما خاطرات خوبی از بارش برف داریم.در این مطلب از سایت پارسی زی سعی کرده ایم اشعار زیبا در مورد برف را برای شما تهیه نماییم.
اشعار زیبا در مورد برف
شعر در مورد برف
برف آمده شبانه
رو پشتبام خانه
برف آمده رو گلها
رو حوض و باغچهی ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چها کرد
رو جادهها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستانها میباره
سلام سلام
سلام
شعر «در امواج سند*» رو یادتونه؟ با این بیت شروع میشد:
به مغرب سینهمالان قرص خورشید نهان میگشت پشت کوهساران
فرو میریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزهها و نیزهداران
احتمالا ترکیبی از تاثیر قسمت آخر فصل دوم وستورلد** و شباهت وزن بیتی که بعدش تو عنوان یکی از پستها دیدم به وزن این شعر، یه سیناپسی رو تو مغزم تحریک کرد که دیشب بعد از مدتها یادش افتادم! جزو اون شعرای کتابای ادبیات بود که خاص بود برام؛ ترکیبی از حماسه و اندوه. احتمال
نشانه های عاشق بودن چیست؟
اگر شما واقعا عاشق باشید، احساس کمبودی نخواهید داشت .زیرا که عشق ارضا کننده و کامل است .اگر احساس کنید که به چیز بیشتری نیاز دارید ،پس شکافی وجود دارد .اگر احساس کنید که چیز بیشتری باید انجام شود و تجربه شود ،پس عشق در حد تصور است و نه در حد واقع . تصور شما بر این است که عاشق هستید ،اما نشانه ها دال بر این است که نیستید .
عاشق بودن دارای سه نشانه است :
- اغنای محض :
کسی که عاشق است ، به هیچ چیز دیگری نیاز ندارد .
- آینده
تمام علماء اتفاق دارند بر اینکه حج سه نوع دارد: حج تمتع ، حج قران و حج افراد.[25]
حج تمتع
تمام علماء بر این هم اتفاق دارند که تمتع در ماه های حج انجام دهد و اول عمره و بعد حج را.
این وظیفه کسانی هستند که از شهر مکه 16 فرسنگ دور باشند و در موسم حج به میقات بیایند و نیّت عمره احرام می بندند و چون به وارد شوند فقط اعمال عمره را انجام می دهند آنگاه از احرام خارج می شود تا روز هشتم ذی الحجه که دوباره از مکه برای حج احرام می بندد و از آنجا به عرفات و مشعر و م
روزها چاقو شده اند ، نوک تیز و بُرنده ... شب ها ... شب ها سنگین تر از پیشند ، کُشنده و از بین بَرنده .
من انگار وجود ندارم... نیستم ... محو شده ام . گهگاه شبحی هستم که در راهروهای اداره ، در فاصله ی کوتاه ِ اتاق خواب و آشپزخانه مسیری معلوم را در نامعلوم ترین حالات درونی ام طی می کنم . دیر متوجه بوق ماشین ها می شوم و با فحش های رکیک راننده ها به خود می آیم . نگاهم مات است این را از تذکرهای دیگران از حمل ِ بر بی توجه بودنم به حرف های شان می فهمم . به جلسه ای م
روزها چاقو شده اند ، نوک تیز و بُرنده ... شب ها ... شب ها سنگین تر از پیشند ، کُشنده و از بین بَرنده .
من انگار وجود ندارم... نیستم ... محو شده ام . گهگاه شبحی هستم که در راهروهای اداره ، در فاصله ی کوتاه ِ اتاق خواب و آشپزخانه مسیری معلوم را در نامعلوم ترین حالات درونی ام طی می کنم . دیر متوجه بوق ماشین ها می شوم و با فحش های رکیک راننده ها به خود می آیم . نگاهم مات است این را از تذکرهای دیگران از حمل ِ بر بی توجه بودنم به حرف های شان می فهمم . به جلسه ای م
روز سختی بود. گرسنه که باشی، ایستادن مقابل سختی دشوارتر هم میشود. روزهی اول شعبان. پایبند مناسبتها نیستم، حداقل این مدت یاد گرفتهام نمیشود به روزگار اعتماد کرد برای پیرو سنتی بودن. ولی حس خوبی دارم وقتی کارهایم قرین وقتهای خوبی میشوند. بابا دیروز پیام داده بود پیامبر، ماه رجب را ماه علی، شعبان را ماه پیامبر و رمضان را ماه خدا خواندهاند. همیشه تعجب میکنم وقتی میانهی حرفهایش از آن لحن شوخ و سربههوا میچرخد روی اینطور ر
متاهلانه خودم رو نوشتم
با حال بدی هم نوشتم
خواستم انتشار هم بدم
خیلی دو به شک بودم
اونو نگه داشتم برای خودم ، اینجا اینی که میبینید رو نوشتم
زندگی مشترک من بد نیست
خیلی وقت هم نیست که شروع شده
شاید یه کم بیشتر بگذره بدم بشه
اما الان بد نیست
اما از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، خوبم نیست...
یعنی من یه چیز دیگه فکر میکردم یه چیز دیگه شد
یه وقت هست شما همینجوری نشستی گوشه خونه واسه خودت فکر کردی چیکار کنم چیکار نکنم که زندگیم خوب باشه...
بعدااگر
1- یک بار اوایل که هنوز اصفهان را بلد نبودم میخواستم بروم میدان نقش جهان خیابان های اطرافش بودم از یک پیرمردی که یک لباس قرمز خیلی جیغغغغ با یک شلوار لی آبی و کروات و عینک آفتابی خفن داشت پرسیدم ببخشید میدون نقش جهان از کدوم سمته اقای محترم یک نگاهی به ما انداخت و گفت بهت نمیاید طاغوتی باشی
گفتم برا چی طاغوتی باشم گفت آخه میگی نقش جهان
گفتم چه ربطی داره خب اسمش نقش جهانِ گفت نه دخترم انقلابیا اسمش رو گذاشتن میدون امام الانم اگه بگی نقش جها
[ این یادداشت را میتوانید گوش کنید. ]
آرزوداشتن و در کهکشان آرزوها مرغ خیال را پرواز دادن، فکر میکنم که راهی ساده، سریع و نسبتاً تضمینی برای بدبختشدن باشد! البته نه بدبختشدن، که احساس کاذب -اما عمیق- بدبختی. آرزوها جادوگران کهنسالی هستند که بیهیچزحمتی صاحب بیچارهشان را به بزم ناکامی و شکست و حسرت و غم و اندوهی طویل دعوت میکنند.
خیالِ آشفتهای سرک میکشد به هزارنقطۀ نامربوط به زندگی، و آنها را بزک میکند تا برای زندگیاش م
پست سنا تو کانالش:
وقتی که به یه بیمار سرطانی سر میزنیم و میخوایم باهاش حرف بزنیم باید یکم بیشتر حواسمونو جمع کنیم که چی میگیماون خودش به اندازه کافی آسیب دیده لازم نکرده ما هم مدامنصیحت کنیم که چرا زودتر پیگیری نکردی ،چرا به فکر خانوادت نیستی،چرا به آینده خانوادت بعد نبودت فکر نکردی و....لازمه بدونیم که اون خودش به اندازه کافی آسیب دیده و داره درد میکشه و اگه قراره ما با این مدل حرفا آرومش کنیم بهتره همچین کاریو نکنیم چون علاوه بر اعصاب خ
چشم آرامی گفتم و برگه را
گرفتم داخل بیمارستان شدم. بیا! حتی ورودی این بیمارستان هم با دیگر بیمارستانها
فرق دارد! اینجا دیگر کجاست؟ با خودم حرف میزدم که صدای جیغ عجیبی را شنیدم. با
ترس به اطراف نگاه کردم. دختری را دیدم که در حال جیغ زدن بود و چند پرستار که با
او سر و کله میزدند. دختر مدام با دستانش به صورت آنها چنگ میزد و جیغ میکشید و
فریاد میزد: چرا ولم نمیکنید؟ دست از سرم بردارید! آنقدر از دیدن این صحنه شوکه
شدم که به طور کل، یادم رفت برای چه
سورۀ توبه
امیرالمؤمنین علی را رضیالله عنه پرسیدند که چرا بر سر این سورت بسمالله الرّحمن الرّحیم ننبشتند؟ گفت: زیرا کلمۀ بسمالله زنهاریست و این سورت بیزاریست. و بیزاری و زنهاری باهم نباشد.
امّا قصۀ حرب حنین
یک
آن بود که چون رسول صلّی الله علیه وسلّم مکه را فتح کرد خبر به هوازِن بردند که محمد مکه را فتح کرد و دو هزار سوار از مکه به وی پیوست و قصد شما دارد. مهتر ایشان مالک عَوف بود. ایشان را گفت: «یا فوم، ما ماندهایم در عرب که زبون محمد نگش
۸ صبح سهشمبه، سر کلاس سروگردن بودم و مریم در حالی که نگاهش به استادی بود که داشت با بیحال ترین وضعیت دنبال پاورپوینت استخوانهای جمجمه توی سیستم میگشت در گوشم گفت « پَه! این که از ما خستهتره !» . اینطور ترم دو شروع شد. سنگینترین ترم علوم پایه. امیدوارم بخیر بگذره و ترم پربارتری باشه به نسبت ترم قبل. ترم قبل درسها رو شب امتحانی جمع میکردم و تنها دستاوردم معدل الف شدن بود، اون هم با چنگ و دندان. تنها دستاورد از تمام پاییز و بخشی از
مناظره فضال بن حسن کوفی و ابو حنیفه
سید مرتضی علم الهدی رضوان الله علیه به نقل از شیخ مفید رضوان الله علیه مینویسد:
فصل وأخبرنی الشیخ أدام الله عزه أیضا مرسلا قال: مر فضال بن الحسن بن فضال الكوفی بابی حنیفة وهو فی جمع كثیر یملی علیهم شیئا من فقهه وحدیثه، فقال لصاحب كان معه: والله لا أبرح أو أخجل أبا حنیفة، فقال صاحبه: إن أبا حنیفة ممن قد علمت حاله ومنزلته وظهرت حجته، فقال: مه هل رأیت حجة كافر علت على مؤمن، ثم دنا منه فسلم علیه فرد ورد القوم با
#فیلم #محمد_رسول_اللهفیلمی که رهبر انقلاب شخصا در پشت صحنه آن حضور یافتندکارگردان مجید محیدیرده سنی : ۱۰+
سلام میلاد امام زمان (عج) مبارک باشه
بلا ها سنگین می شوندزمین تنگ☄️ میشودآسمان...خشک می شود انگار...
پناه ما تویی!☔️در سختی ها و رنج ها...خدایاااا..............................
به حق پیامبر رحمتتبا ظهور مولاگشایش بشود برای دنیاییکه منتظرِ آمدنش است...
لینک تماشای آنلاین :
https://b2n.ir/486507
به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98
#نقد_فیلم #محمد_رسول_الله
معرفی:فیل
#فیلم #محمد_رسول_اللهفیلمی که رهبر انقلاب شخصا در پشت صحنه آن حضور یافتندکارگردان مجید محیدیرده سنی : ۱۰+
سلام میلاد امام زمان (عج) مبارک باشه
بلا ها سنگین می شوندزمین تنگ☄️ میشودآسمان...خشک می شود انگار...
پناه ما تویی!☔️در سختی ها و رنج ها...خدایاااا..............................
به حق پیامبر رحمتتبا ظهور مولاگشایش بشود برای دنیاییکه منتظرِ آمدنش است...
لینک تماشای آنلاین :
https://b2n.ir/486507
به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98
#نقد_فیلم #محمد_رسول_الله
معرفی:فیل
دریافت
انسان جدای از آنکه در گزینش محل زندگی کودکی هیچ نقشی نداشته اما اکنون محال است آن دوران را بدون در نظر داشتن فضای فیزیکی به یاد آورد؛ فضای که هم بر وی تأثیر گذار بوده و و متقابلاً از او تاثیراتی پذیرفته است.اگر از همان کودکی توانسته باشیم با فضای زندگی خود ارتباط بگیریم با گذشت زمان نسبت به آن مکان حس تعلقی پیدا خواهیم کرد؛ حسی که به مرور عمیقتر شده و مانند سایر احساسات آنی جلوهگر نمیشود.حس تعلق به محله آدمی را به یک گروه
نویسنده : حسین زاده
تاریخ:پنجشنبه 1 مرداد 1394-12:06 ق.ظ
ویژگی های ظاهری و فیزیکی بقعه امام زاده
مزار آستان مقدس امام زاده عبد الله موسی الکاظم (ع) در دامنه دره ای زیبا در قلب کدکن امروزی بر بلندایی که مشرف بر باغات وساختمان های اطراف است واقع شده است.ساختمان اصلی بنا که شامل بقعه حضرت که به صورت هشت ضلعی است آثار نفیس شامل کاشی های سنتی سنگ تراشیهای اطراف بقعه مربوط به دوره ی سلجوقی نقوش مختلف دوران بعدی در گوشه بقعه همچنین کتیبه قسمتی از سور
این فیلم فرآورده مشترک سینمای جمهوری اسلامی ایران و بالیوود است , سونو نیگام و آرجیت سینگ خواننده ۲ موزیک از ۶ آهنگ این فیلم میباشند بخشهایی از این فیلم در سرزمین هند انجام شده استراجعبه دختر ابلیس نوشتن و انتقاد و آنالیز کردن آن عمل هر کسی نیست ; فیلم آنقدر سخیف و بیارزش است که نمیدانی می بایست از کجا آغاز به اعلام کردن ایراداتش کنی و تا کجا ادامه دهی . فیلم قربان محمدپور پس از درود بمبئی , توشه دیگر هندوستا
از زمانی که بهخاطر میآورم، به مهربانی و نرمی در روابطم شناخته شدهام. خواه با هر یک از دوستان نزدیکم که باشد، چنان محبتی به آنان دارم و به گونهای حمایتم را از یکایک آنان آشکار میکنم که خود و چه بسا آنها، چارهای جز پذیرفتن حقیقت دوستی و مهربانی از جانب من نداریم.
اما مدت زیادی میشود که در حقیقت این موضوع مردد شدهام: آیا من واقعا چنان که مینمایم، دوستانم را دوست میدارم و محبت بی دریغ خود را به آنان تقدیم میکنم؟
شاید اینجا لازم
بسم الله الرحمن الرحیم
من در روز شهادت سردار اسلام حاج قاسم سلیمانی با چشمان خود دیدم که ایشان چه شان و منزلتی در نزد ملت ایران دارند، اسوه مقاومت، صبر، ادب و پایداری ، محبوب دل ها ، مومن و ولایت مدار ، ایشان مرد آسمان بود، مردم ایران درس ایستادگی و صبر را از تو یاد گرفتند سردار . هر چقدر از شان و منزلت ایشان بنویسم باز هم کم است.
از چشمان تو می توان تو را مالک اشتر زمان نامید.
“ مالِک اَشتَر از جنگاوران و از حامیان علی بن ابیطالب بود و ملقب ب
دل را به کدامین دریا باید زد تا هیچ موجی دیگر به ساحل بازش نگرداند؟
محمد شیرین زاده
-----------------------------
تاریک ترین جای جهان عمق چشم های زنی ست که غرورش شکسته باشد.
فرشید فرهادی
-----------------------------
به من
بگو وقتی کسی
را دوست داریم چرا
"غم" مهربان
تر می شود و
"تنهایی" از فرسنگ ها دورتر ما را بو
می کشد...؟
حمید جدیدی
-----------------------------
ما گناه
را نمیبینیم مگر آنکه
زنی مرتکب آن شود!
غاده السمان-----------------------------
نهال:
خوشحالی ؟ حامد:
واسه چی ؟ نهال:
ا
درباره این سایت